شعر های کاکا
شعر های کاکا
شعر های کاکا
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 15 ارديبهشت 1398برچسب:گناه, توسط کاکا |

خواستم آدمی از آدمیت سیر شود


باور نکند بد است و زنجیر شود

هر روز دلم به هر بدی می خندید

تا دست و دلم بدست خود پیر شود

من این همه دیدم و ندیدم یک ان

نیکی بشود بدی و تفسیر شود

در کشور عاشقان که نامش گم باد
 
افزونی نیکی به بدی دیر شود
 
یوسف بنشین به چاه بختت امروز

تا چشم پدر دوباره دلگیر شود

امروز که دزدی به دلت میبندند

گویی که محمد امدست تکفیر شود

برخیز  بگو خدا همین نزدیکیست

گر بی یاد خدا دلی مرا  شیر شود

این دلنوشته یک درد دل بیش نیست گوش کنید به حرفهای من

درد دلی است که تهمت را می خواهد از خودش دور کند

من نه اینم که گفتید فقط همین

در ده دقیقه و در اوج عصبانیت ان چیزی را گفتم که درد دلم بود شاید نتوانستم تمام احساساتم را در قالب واژگان بگنجانم شاید شعر نباشد اما یک متن .................................

نمی دانم ......................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: